کیان مهر عزیزمکیان مهر عزیزم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

فرشته ای در کنارم

فرشته من خوش اومدی نوشته در 27/9/91

نمیدونم چی بنویسم چی بگم ؟چه طور چه طور از خدا تشکر کنم؟خداااااااااااااااایا مرسی باورم نمیشه که صدامو شنیدی باورم نمیشه که التماسامو جواب دادی این فرشته که فرستادی علاوه بر اینکه بچه نازمه و هدیه خودته .همیشه بهم ثابت میکنه که تو دوستم داری واقعاااااااااااا ممنونم خدااااااااااااااااااا  گریه نمیزاره که بنویسم فقط میگم که خدایا دوست دارم فرشته نازتو که هدیته هم دوست دارم خدایا به همه اونایی که بچه میخوان بهشون بچه بده خدااااااااااااااااااایا عاشقتم فرشته ناز مامان خوش اومدی عزیزم بابا و مامان خیلی دوست دارن مامان دیشب تا صبح خوابش نبرد یه بار ساعت 4 شب بود که از بی بی چک استفاده کردم و مثبت شد امیر بیدار شدو متوجه شد که استفاده کرد...
12 دی 1391

من و فرشته در هفته ششم

سلام به فرشته مهربونم و همه دوستای گلم این هفته هم خدارو شکر به راحتی گذشت عزیزو خاله زینب و خاله فاطمه و سانازو مونا هم باخبر شدن و همگی حساااااااااااااابی خوشحال شدن. خاله اینجاستو مشغول درس خوندن. امیرم خیلی خوشحاله با نینیمون حرف میزنه دوستش داره و کلی ذوق داره انگار نه انگار که همون امیره که دوسالو نیم اصلا نزاشت حرف بچه رو بزنم.خدارو شاکرم که الان دوست داره البته این ماهای اخر خیلی چشم انتظار بود. امروز صبح رفتم مرکز بهداشت واسه تشکیل پرونده خیلی خوب بود دگتر خیلی توضیحات دقیق داد که چه دردهایی طبیعیه و چه درهایی غیر طبیعیه و باید چی بخورم و چیکار کنم.بهتر از اون متخصصی بود که رفتم پیشش یه کم خیالم راحت شد بهش گفتم که میخوام ...
12 دی 1391

حس قشنگ مادر شدن نوشته در 29/9/91

دیروز عصر با اقایی رفتم بیرون میخواستیم میوه بخریم سیب قرمز گرفتم بخورم تا نینیمون خوشمل بشه با اقایی یه جوراب کوچولو هم واسه نی نی خریدیم تا اخر شب صد بار بوسش کردم کلی هم با بچه حرف زدم هنوز هیچی نشده هر دوتامون عاشقش شدیم امیر اخر شب مارو برد بیرون برام جوجه خرید خیلی خوشمزه بود صبح امروزم رفتیم ازمایشگاه پارسیان واسه ازمایش بارداری الانم منتظرم که امیر بیدار بشه بریم جوابو بگیریم یه کوچولو استرس دارم خدایا کمکم کن همراهم باش مثل همیشه خیلی دوستت دارم خدا حس نزدیکی شدیدی باهات دارم چون فرشته تو پیش منه   بعدا نوشت: اینم تصویر برگه ازمایشم     ...
10 دی 1391

فرشته من در هفته پنچم

فرشته کوچولوی من سلام خوبی عزیزم؟عکس بالا نشون میده که تو این اندازه ای هستی گرچه خیلی خیلی کوچولویی اما همه چیز مامان و بابا هستی .ما خیلی دوستت داریم خیلی ذوق داریم و منتظر روزایی هستیم که تورو بغل کنیمو باهات بازی کنیمو لذت ببریم از ثمره عشقمون. دو روز قبل یعنی یک شنبه 3/10/91نوبت اولیم دکترم بود اسم دکترت خانم دکتر انیس نانکلی بود من رفتم زیاد خوشم نیومد خیلی نتونست کمکم کنه فقط پرونده تشکیل دادو به یکی دو تا سوالمم تند تند جواب داد. استرسم زیاد شد دیدمش به جای اینکه اروم بشم به بابایی گفتم قبول کردم که منو ببره پیش یه دکتر دیگه البته با دکتر خودمم توی شمال صحبت کردم چند روز دیگه که به امید خدا بریم شمال اونجا هم میریم. همه ...
5 دی 1391

یه شب بد نوشته در 2/10/91

دیروز ظهر امیرو نیومد خونه اخه برادرش مهمون اشت و نتونسته بودبمونه به جای امیر تا اون بیاد خیلی خسته شده بود .اخر شب هم که اومد چون هم من هم اون خسته وکلافه بودیم الکی و خیلی راحت سر اینترنت دعوامون شد امیرم روی من حساسه فکر میکرد نت مارو از هم دور میکنه و من گول میخورم و منم که خیلی از حرفش عصبی شدم دستگاه مودمو پرت کردمو شکستم بعدم درو رو بهش بستم .کلی از پست در ناز کشید تا درو باز کنم و منم از روی عصبانیت کلی بدو بی راه بهش گفتم الان خیلی پشیمونم ولی اونم خیلی اشتباه کرد نمیدونم چرا اما فکر کنم چشم خوردیم زندگی اروممون چه طور دیشب یه لحظه بهم خرد بعد درو باز کردمو اشتی و کلی لاو ترکوندیمو عشق کردیم بعضی وقتا اینطوری میشیم اما خدارو شاکرم...
3 دی 1391

خدایا شکرت نوشته شده در1/10/91

فرشته مهربونم میبینی ؟این برگه ازمایشی هست که بهم خبر داد که تو هستی و شادی رو به قلب منو بابا اورد هردوتامون خیلی خیلی شادیم روزا و شبامون تغییر کرده بابایی دیگه براش رفتن سر کار سخته اخه میگه قبلا کلی برام سخت بود الانم که دونفرید بیشتر سخت شده کلی مواظبمه هوامو داره توی کارا کمکم میکنه باهات حرف میزنه صدای مارو میشنوی؟میبینی فرشته من ما دوتا چقدر دوستت داریم؟میخوایم تمام وجودو زندگیمونو به پای تو بریزیم خیلی خوب و راحت رشد کن تا بیای پیشمون بغلت کنیم نازت کنیم باهات بازی کنیم ببریمت گردش......... دیروز به مادر جون خبر دادم که باردارم خیلی خوشحال شد به بابا جون گفت بابا جونم دیشب که شب یلدا بود زنگ زد تبریگ گفت.هر دو تاشون خیلی خوشحالن ....
3 دی 1391

روزهای دلهره آور نوشته در 23/9/91

امروز 23 یعنی طبق امار من باید امروز یا فردا پری بشم تاریخ ماه قبلم 26 بود من همیشه چند روز جلوتر میشم امروز که به خیر داره میگذره نمیدونم چرا اما استرس تمام وجودمو گرفته خیلی دوست دارم بار دار باشم خیلی دلم میخواد که اومده باشی توی وجودم.مامان به قربونت بره پس کی میای؟به خدا بگو کمک کنه بزاره همین ماه بیای پیشم حال روحیه مامان زیاد خوب نیستا تو دلت میاد مامانی ناراحت باشه؟ چیزای برای گفت ن ندارم جز اینکه خدارو به خودش قسم بدم که همه حاجت مندارو حاجت روا کنه از دعای اونا دعای منم اجابت کنه خدایا یادت نرفته که چیا بهت گفتم؟ ممنونت میشم یه فرشته سالم و صالح به منو امیر بدی تا جوری تربیتش کنم که به حق همین ماه غلام حسین باشه...
3 دی 1391

نوشته شده در 9/9/91

سلااااااااااااااااااااااااااااام خوبی نفس مامان؟امروز خیلی خوشحالمااااااااااااااا اما حسی بهم میگه تو توی وجودم هستی خدا کنه که اینجوری باشه وگرنه بازم ضربه میخورم. دیروز که بابایی رفته بودیم بیرون برات یه چیز خوشمل خریدما از این سانتی مترای خوشمل هست میزنن به دیوار واسه اتاق نی نی ها واست شکل زرافه خریدم نمیدونی چقدر خوشمله.میدونم خوشت میاد تازه تصورم میکنم که چه جوری رو نوک پاهات وا میستی تا اندازه اون بشی مامان به قربونت بره بزرگم میشی گلم.الاهی مامان دورت بگرده زود بیا دیگه باشه؟ ...
3 دی 1391

خدایا دلم گرفته...نوشته در 8/9/91

سلام عشقم خوبی؟ مامانی امروز خیلی ناراحته دلم خیلی گرفته نفسم.دیشب همینجور الکی موقع خواب با بابایی حرفم شد .تا 5 صبح نخوابیدم دیشب هر چی بغلم کرد بوسم کرد بهش توجه نکردم صبح هم کلی خودشو لوس کرد معذرت خواهی کرد بهش گفتم اشتی اما نبخشیدمش خیلی بهم بر خورد عزیزم تا صبح گریه کردم کلی هم خواب بد دیدم .شنیدی تا صبح با هات حرف زدی؟برام دعا کن فرشته من.دعا کن ...................فقط تو میدونی باید چی از خدا بخوای ...
3 دی 1391

میخوای بیای؟نوشته شده در 7/9/91

سلام  سلام فرشته نازنین من خوبی عزیزم؟ حتما خیلی خیلی اونجا بهت خوش میگزره که دل نمیکنی تا بیای پیش مامان بابا. حس میکنم یه کوچولو دارم بهت نزدیک میشم امروز کیت تخمک گذاری مثبت شد داروهامم تمام شده اگه همه چیز خوب پیش بره و مشکلی نباشه و خدا بخواد شاید این ماه بیای پیشمون. راستی تو نمیتونی اونجا پا در میونی کنی و به خدا بگی اجازه بده زودتر بیای پیش ما؟ بگو دیگه. اگه این کارو برای مامان و بابا بکنی برات یه جایزه خوب میخرم باشه.؟ بگو مامان بابام دیگه طاقت ندارن خداجون بگو اجازه بده زود بیای حتما بگی ها. مامانی اون به فرشته هاش نه نمیگه فدای تو بشم چشم به راحتم گلم ...
3 دی 1391